صدا
صدا کن مرا ، صدای تو خوب است .
صدا کن مرا ، صدای تو خوب است .
‹ ± در وصیتنامهام مینویسم : ↓ ›
اگر میتوانید ، صدایش را بر جسمم حك کنید .
صدایش لحظات پوسیده شدنم هم درد را از یادم خواهد برد ؛
حرفهاۍ اولش را آخرش تغییر داد .
او کہ دنیاۍ مرا با باورش تغییر داد .
جاۍ این ك دل ببندد چشم ها را بست و رفت !
راھ و رسم عشق را خیر سرش تغییر داد .
اگَر روزی یقین کردی جهان جایِ کمی دارَد ؛
چو من سر در گَریبان کُن، گَریبان عالمی دارَد . .
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم ،
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم ؛
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نَهَم ،
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم ،
بنشین ك با من هر نظر ، با چشم دل ، با چشم سر ،
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم !
بنشینم و بنشانمت آنسان ك خواهم خوانمت . .
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم !
۱۷:۱۷
تایم فداش
روی ویترین یڪ کتابفروشی در شھر رم نوشتہ شدھ :
«همہ عشقی چون رومئو و ژولیت میخواهند ،
بدون آن کہ بدانند این عشق فقط ۳ روز دوام داشت
و جان ۶ نفر را گرفت .
سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی .
نگفتم گفتنیها را تو هم هرگز نپرسیدی!
تو اگر باشی و من باشم و باران باشد،
به بغل میکِشمت گرچه خیابان باشد.!
فکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرم،
به جهنم که در آن کوچه نگهبان باشد..!
آن طبیبی ك مرا دید ، درِ گوشم گفت :
دردِ تو دوریِ یار است، به آن عادت کن .
عاشق ك میشوی ، لالایی خواندن هم یاد بگیر
شب های باقی ماندهی عمرت به این سادگی ها
صبح نخواهد شد .
كو قطرۀ اشكى كه به پاى تو بريزم كه بمانى؟
بىاسلحه در جنگ نبودى ك بدانى چه كشيدم
تو آن بت مغرور پيمبر شكنى ، داغ نديدى
دلبسته به يك سنگ نبودى كه بدانى چهکشيدم .
تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدايى؛
نقاشى بى رنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم .
دلی یا دلبری ، یا جان و یا جانان ، نمیدانم .
همه هستی تویی ، فیالجمله این و آن نمیدانم ؛
به جز تو در همه عالَم دگر دلبر نمیبینم ،
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمیدانم . .
با فاصلهای امن ك آسیب نبینی بنشین و فقط
شاهدهی ویرانی من باش . .
در باور من عشق ، همين حال خراب است ؛
جويا شدم از بختم و گفتند كه خواب است .
پرسيد كه: "ديوانه چرا عاشق اويى؟"
گفتم كه سوال تو خودش عين جواب است
دل سردى معشوق نمایانگر عشق است ؛
دلتنگى من بيشتر از حد نصاب است !
امروز اگر بیکسم از او گلهای نیست ..
دل ، منتظر آمدن روز حساب است
از بازى تقدير برايت چه بگويم؟
لب وا بكنم زحمت صد جلد كتاب است .!
گفتند که نامَحرمی و بوسه حَرام است . .
دل گفت که مَحرم تر از این عِشق کدام است؟
خبر از دوست اگر نیست خوشا قاصد مرگ ؛
پشت ِدر منتظرم این برسد ، آن برسد .
به سر موی تو دل بستم و باور کردم ،
رسم ِدنیاست ، پریشان به پریشان برسد ؛
میشود معجزه ای آخرِ هر قصه ی خوش !
کاش پایان غزل ، درد به درمان برسد . .
- گفتم بمانم، بمانی، ببینند، بمیرند .
« ماندم، نماندی، دیدند، خندیدند »
تو ممنوع الخروجی، از مرزهای قلب من.
میگفت.. من خاطرهی شما را با خود میبرم ،
اما شما من را فراموش میکنید
مثلِ ابریم که گذشتهام.