مَنگ شُدِه

안녕하세요:)

بازنگردد

دلش می‌خواست در کتابش غرق شود
و به داستان خود بازنگردد

به خواب فرو رود و به بیداری بازنگردد ؛ چنان
برقصد که از خود جدا شود و به خود بازنگردد.

تمامِ وجودِ او در تمنایِ سفری یک‌طرفه
و بی‌بازگشت بود .

توصیف

سپس برایت می نویسم : 
و امیدوارم که نامه های مرا نخوانی ، بلکه خودم را بخوانی ؛
کلمات نتوانسته‌اند مرا برایت توضیح دهند.

ناله

چ//سناله واقعی رو خیام میکرده . طرف منجم بوده ، ریاضیدان بوده ، شاعر بوده ، فیلسوف بوده ؛ دهن مهن واسه علم نذاشته ، تازه شکایت هم داشته که ، آمدنم بهرِ چه بود؟

خمارش

من‌ گرفتارِ تو بودم ، تو دُچارِ دگری ؛
من‌ همه‌ مست‌ِ تو اما ، تو خمارِ دگری ..!

هیچی بابا

هر شب دلم بهانه ی تو . . هیچ ، بگذریم 
امشب دلم دوباره تورا . . هیچ ‌، شب بخیر !

وصیت نامه ام

‹ ± ‏در وصیت‌نامه‌ام می‌نویسم : ↓ ›
اگر می‌توانید ، صدایش را بر جسمم حك کنید .
صدای‍ش لحظات پوسیده شدنم هم درد را از یادم خواهد برد ؛

حرف‌هاۍ اولش را آخرش تغییر داد .
او کہ دنیاۍ مرا با باورش تغییر داد .

جاۍ این‌ ك دل ببندد چشم ها را بست و رفت !
راھ و رسم عشق را خیر سرش تغییر داد .

مثل من

اگَر روزی یقین کردی جهان جایِ کمی دارَد ؛
چو من سر در گَریبان کُن، گَریبان عالمی دارَد . .

بنشین

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم ،
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم ؛

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نَهَم ،
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم ،

بنشین ك با من هر نظر ، با چشم دل ، با چشم سر ،
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم !

بنشینم و بنشانمت آنسان ك خواهم خوانمت . .
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم !

خواسته

روی ویترین یڪ کتابفروشی در شھر رم نوشتہ شدھ :

«همہ عشقی چون رومئو و ژولیت می‌خواهند ،
بدون آن کہ بدانند این عشق فقط ۳ روز دوام داشت
و جان ۶ نفر را گرفت .