مَنگ شُدِه

안녕하세요:)

شخصیت جدید...

یه‌جوریه که به‌خاطرات گذشتت یه‌نگاهی می‌ندازی و بعضی‌وقت‌ها کاملا تعجب می‌کنی که «تو» اون شخصی بودی که اون لحظات رو تجربه کرده و‌ پشت سر گذاشته

مجدد

با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم

جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عادت دارم

گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد
به ته خالی لیوان تو عادت کردم

دستم اندازه‌ی یک لمسِ بهاری سبز است
بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت کردم

نمی فهمید

شبیه شیشه بود اما شکستن را نمی فهمید
تمام درد اینجا بود ، او مرا نمی فهمید

خودش با خنده هایی تلخ بند کفش من را بست
وگرنه پای من تردید ماندن را نمی فهمید

اگر تنها رفیقم هر کسی، غیر از صداقت بود
دلم انقدر ارزش های دشمن را نمی فهمید

وجود شعر در دنیای ماشینی غنیمت بود
وگرنه هیچ مردی در جهان زن را نمی فهمید

سکوتم کوهی از حرف و نگاهم خیس ماندن بود
و او هم فرق شب با روز روشن را نمی فهمید

من او را خوب فهمیدم کمی عاقل تر از من بود
همیشه درد اینجا بود، او مرا نمی فهمید!

مَنفی

ما هم بسیاریم ، 
ما هم روزی دورِ هم جمع خواهیم شد
و تاریکی را از همه ی کوچه ها مِنها خواهیم کرد

بیست

نوشته بود وقتی وسط راه میفهمی دوس داشتنت یکطرفه بوده ، انگآر از طبقه بیستم پرت میشی پایین‌ ، ولی پا میشی راه میری همینقدر ترسناک 

برخی

بعضی وقت ها به خاطر نبودن کسی یه احساسِ دلتنگی غریبی به آدم دست میده مثلِ وقتی که دل و دماغ هیچ کاری رو نداری حمید مصدق این حالو خیلی قشنگ گفته : من درون قفسِ سرد اتاقم ؛  دلتنگ ، دلتنگ ، دلتنگ ..

دوست دارم

من روزگار غربتم را دوست دارم
اين حس و حال و حالتم را دوست دارم

يك عكس كوچك توى جيبِ كيفِ پولم
تنها ترين هم صحبتم را دوست دارم

بر عكس آدم‌هاى دل بسته به دنيا
هر تيك و تاكِ ساعتم را دوست دارم

امشب دوباره خاطرت مهمان من بود
مهمانى بى دعوتم را دوست دارم

هر چند باعث مى‌شود هر شب ببارم
اما دل كم‌طاقتم را دوست دارم

عادت شده اين گريه‌هاى بى تو ، هرچند
مى خندى امّا عادتم را دوست دارم

گلو

حس و حالم شبیه تهران است
با هوایی به عشق آلوده

حل بحران نمی کنی چه کنم؟
از قدیم عادتت همین بوده!

سرفه هی پشت سرفه می کشدم
سینه ام پر ز خس خس دوده

مرهم سینه ام دو قاشق "تو"
حضرت عشق نسخه فرموده

 

 (نکته:هنوز زندم🐒)

هاها

چند روز نیسم
تعجب نکنین دوستان
اگر بر نگشتم هم یعنی مُردَم
به هر حال
مراقب خودتون باشید:)))

من و تو

عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو

قرعه امروز به نام من و فردا دگری
می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو

مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو..

نیست

هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست

هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست

بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست

جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست

نبود

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ‌تر از نقطه‌ی موهومی بود
این دایره‌ی کبود اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه‌ی هر سنگ، دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود
دل چشم نمی‌گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود...

قول

قول نرفتنت هنو ت صفحه چت هس

ولی امیدی به برگشتنت نی

فقط ی خاطره از اینه که ب حرفات عمل نمیکنی

پ واس همیشه برگرد تا بفهمم هنوز ادم قدیمی..

عشق

عشق یعنی:
که خیابان به خیابان همه را رد کنی
ناگهان بر سر یک کوچه کمی مکث کنی

پاکی

محل پاک شدن گناه کلیسا نیست
فقط خیابونای پایین شهره!
-چارلی چاپلین