تا حالا به آخرین نگاه فکر کردین؟
یا تجربشو داشتین؟
امیدوارم که هیچوقت براتون پیش نیاد ولی آخرین نگاه ها همیشه غم انگیزه!
حتی اگه بخنده!
حتی اگه چشماش برق بزنه!
هر چی که باشه اون آخرین تصویر بوده و فکر کردن
بهش قلب آدمو مچاله میکنه!
هی ف کرمیکنی یعنی تموم شد؟
یعنی دیگه نیست که برات بخنده،گریه کنه،غر بزنه،
اعصابتو خرد کنه و...
و این افکار میوفتن به جونت وپدرتو در میارن!
کاش قدر همدیگرو بدونید
گفت : عالیجناب افتخاری بالاتر از آن نیست که کسی بهخاطر مملکتش بمیرد .
او لبخندزنان ، با دلسوزی پاسخ داد : حماقت نکن پسر ، میهن یعنی زنده ماندن !
جانا بجز از عشق تو دیگر هوسم نیست
سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بییار
فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست
در عشق نمیدانم درمان دل خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
هر شب به سر کوی تو آیم متواری
با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست
گویی که طلبکار دگر یاری رو رو
آری صنما محنت عشق تو بسم نیست
یهجوریه که بهخاطرات گذشتت یهنگاهی میندازی و بعضیوقتها کاملا تعجب میکنی که «تو» اون شخصی بودی که اون لحظات رو تجربه کرده و پشت سر گذاشته
با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم
جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عادت دارم
گرچه گلدان من از خشک شدن میترسد
به ته خالی لیوان تو عادت کردم
دستم اندازهی یک لمسِ بهاری سبز است
بسکه بیپرده به دستان تو عادت کردم
ماندهام آخر این شعر چه باشد انگار
به ندانستن پایان تو عادت کردم
شبیه شیشه بود اما شکستن را نمی فهمید
تمام درد اینجا بود ، او مرا نمی فهمید
خودش با خنده هایی تلخ بند کفش من را بست
وگرنه پای من تردید ماندن را نمی فهمید
اگر تنها رفیقم هر کسی، غیر از صداقت بود
دلم انقدر ارزش های دشمن را نمی فهمید
وجود شعر در دنیای ماشینی غنیمت بود
وگرنه هیچ مردی در جهان زن را نمی فهمید
سکوتم کوهی از حرف و نگاهم خیس ماندن بود
و او هم فرق شب با روز روشن را نمی فهمید
من او را خوب فهمیدم کمی عاقل تر از من بود
همیشه درد اینجا بود، او مرا نمی فهمید!
ما هم بسیاریم ،
ما هم روزی دورِ هم جمع خواهیم شد
و تاریکی را از همه ی کوچه ها مِنها خواهیم کرد
نوشته بود وقتی وسط راه میفهمی دوس داشتنت یکطرفه بوده ، انگآر از طبقه بیستم پرت میشی پایین ، ولی پا میشی راه میری همینقدر ترسناک
بعضی وقت ها به خاطر نبودن کسی یه احساسِ دلتنگی غریبی به آدم دست میده مثلِ وقتی که دل و دماغ هیچ کاری رو نداری حمید مصدق این حالو خیلی قشنگ گفته : من درون قفسِ سرد اتاقم ؛ دلتنگ ، دلتنگ ، دلتنگ ..
من روزگار غربتم را دوست دارم
اين حس و حال و حالتم را دوست دارم
يك عكس كوچك توى جيبِ كيفِ پولم
تنها ترين هم صحبتم را دوست دارم
بر عكس آدمهاى دل بسته به دنيا
هر تيك و تاكِ ساعتم را دوست دارم
امشب دوباره خاطرت مهمان من بود
مهمانى بى دعوتم را دوست دارم
هر چند باعث مىشود هر شب ببارم
اما دل كمطاقتم را دوست دارم
عادت شده اين گريههاى بى تو ، هرچند
مى خندى امّا عادتم را دوست دارم
چشمهایم مدام می گردند
ردپایت هنوز هم پیداست!
حس و حالم شبیه تهران است
با هوایی به عشق آلوده
حل بحران نمی کنی چه کنم؟
از قدیم عادتت همین بوده!
سرفه هی پشت سرفه می کشدم
سینه ام پر ز خس خس دوده
مرهم سینه ام دو قاشق "تو"
حضرت عشق نسخه فرموده
(نکته:هنوز زندم🐒)
چند روز نیسم
تعجب نکنین دوستان
اگر بر نگشتم هم یعنی مُردَم
به هر حال
مراقب خودتون باشید:)))
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو..
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
بی رنگتر از نقطهی موهومی بود
این دایرهی کبود اگر عشق نبود
از آینهها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود
در سینهی هر سنگ، دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود
دل چشم نمیگشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود...
این همه زجرم دادی نه نمیخوام بسه برو
قول نرفتنت هنو ت صفحه چت هس
ولی امیدی به برگشتنت نی
فقط ی خاطره از اینه که ب حرفات عمل نمیکنی
پ واس همیشه برگرد تا بفهمم هنوز ادم قدیمی..
امید بده تا واسه جبران بی///لاخ بگیری
از قدیم گفتن جواب بارون تگرگه