توصیف
سپس برایت می نویسم :
و امیدوارم که نامه های مرا نخوانی ، بلکه خودم را بخوانی ؛
کلمات نتوانستهاند مرا برایت توضیح دهند.
سپس برایت می نویسم :
و امیدوارم که نامه های مرا نخوانی ، بلکه خودم را بخوانی ؛
کلمات نتوانستهاند مرا برایت توضیح دهند.
دردِ دل که زیاده، آدمش کمه
من و خیال تو
یک فنجان قهوه
حرف های گفته نشده
و گذر این زمان لعنتی
چ
- قسم به سعدی و حافظ ، به منزوی ؛ قیصر
به شاعرانِ پریشان ك "دوستت دارم هنوز "
من گرفتارِ تو بودم ، تو دُچارِ دگری ؛
من همه مستِ تو اما ، تو خمارِ دگری ..!
± من اگر اشتباهم ، همیشه اشتباه کن ؛ .
هر شب دلم بهانه ی تو . . هیچ ، بگذریم
امشب دلم دوباره تورا . . هیچ ، شب بخیر !
صدا کن مرا ، صدای تو خوب است .
‹ ± در وصیتنامهام مینویسم : ↓ ›
اگر میتوانید ، صدایش را بر جسمم حك کنید .
صدایش لحظات پوسیده شدنم هم درد را از یادم خواهد برد ؛
حرفهاۍ اولش را آخرش تغییر داد .
او کہ دنیاۍ مرا با باورش تغییر داد .
جاۍ این ك دل ببندد چشم ها را بست و رفت !
راھ و رسم عشق را خیر سرش تغییر داد .
اگَر روزی یقین کردی جهان جایِ کمی دارَد ؛
چو من سر در گَریبان کُن، گَریبان عالمی دارَد . .
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم ،
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم ؛
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نَهَم ،
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم ،
بنشین ك با من هر نظر ، با چشم دل ، با چشم سر ،
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم !
بنشینم و بنشانمت آنسان ك خواهم خوانمت . .
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم !
۱۷:۱۷
تایم فداش
روی ویترین یڪ کتابفروشی در شھر رم نوشتہ شدھ :
«همہ عشقی چون رومئو و ژولیت میخواهند ،
بدون آن کہ بدانند این عشق فقط ۳ روز دوام داشت
و جان ۶ نفر را گرفت .
سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدی .
نگفتم گفتنیها را تو هم هرگز نپرسیدی!
تو اگر باشی و من باشم و باران باشد،
به بغل میکِشمت گرچه خیابان باشد.!
فکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرم،
به جهنم که در آن کوچه نگهبان باشد..!
آن طبیبی ك مرا دید ، درِ گوشم گفت :
دردِ تو دوریِ یار است، به آن عادت کن .
عاشق ك میشوی ، لالایی خواندن هم یاد بگیر
شب های باقی ماندهی عمرت به این سادگی ها
صبح نخواهد شد .
كو قطرۀ اشكى كه به پاى تو بريزم كه بمانى؟
بىاسلحه در جنگ نبودى ك بدانى چه كشيدم
تو آن بت مغرور پيمبر شكنى ، داغ نديدى
دلبسته به يك سنگ نبودى كه بدانى چهکشيدم .
تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدايى؛
نقاشى بى رنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم .
دلی یا دلبری ، یا جان و یا جانان ، نمیدانم .
همه هستی تویی ، فیالجمله این و آن نمیدانم ؛
به جز تو در همه عالَم دگر دلبر نمیبینم ،
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمیدانم . .